بسم الله الرحمن الرحیم
حکیمى در اصفهان عادتش بر آن بوده که به هنگام غذا خوردن به نوکرش دستور مىداد که غذا را به مقدار خوراک خودش و هر کس که بر سفره او باشد، تهیه کند و با مهمانش هر که بود، غذا مىخورد.
اتفاقاً روزى یکى از طلبههاى اصفهان که کارى با حکیم داشت، وقت غذا خوردن حکیم سر رسید، حکیم به نوکرش دستور خرید غذاى دو نفرى داد و خادم نیز غذا براى دو نفر تهیه کرد و آورد. حکیم به آن طلبه فاضل فرمود: بسم الله؛ بفرمایید با هم غذا بخوریم. طلبه گفت: نه، من غذا نمىخورم. حکیم پرسید: غذا خوردهاى؟! گفت: نه. حکیم فرمود: اگر غذا نخوردهاى، پس چرا شرکت نمىکنى؟! گفت: من در غذا خوردن با شما احتیاط مىکنم! حکیم فرمود: از چه نظر احتیاط مىکنى؟! گفت: شنیدهام که شما قائل به وحدت وجود هستید و این کفر است و مرا جایز نیست که از غذاهاى شما بخورم، زیرا دست شما با آن غذا تماس مىگیرد، غذا را نجس مىکند!!
حکیم فرمود: تو از وحدت وجود چه تصور کردهاى که قائل به آن را کافر مىدانى؟!
گفت: براى اینکه کسى که قائل به وحدت وجود است، قائل است به این که همه چیز، خداست.
حکیم فرمود: اشتباه فهمیدهاى، زیرا من یکى از قائلین به وحدت وجودم و من هرگز چنین فکر نمىکنم که همه چیز خداست. زیرا یکى از آن همه چیز، جناب شما هستید و من تو را... هم تصور نمىکنم تا برسد به خدا بودنت. بیا و غذایت را بخور و این احتیاط ها را کنار بگذار.